دیدگاههای علمی مختلف در مورد رشد کودک بر توضیح چگونگی تغییر و رشد کودکان در طول دوران کودکی تمرکز دارند. این دیدگاه بر جنبههای مختلف رشد از جمله رشد اجتماعی، عاطفی و شناختی متمرکز هستند.
چرا کودکان به شیوههای خاصی رفتار میکنند؟ آیا رفتار آنها به سن، روابط خانوادگی یا خلق و خوی فردی آنها مرتبط است؟ روانشناسان رشد میکوشند تا به چنین سؤالاتی پاسخ دهند و همچنین رفتارهایی را که در طول عمر اتفاق میافتد درک، توضیح و پیش بینی کنند.
چرا مطالعه چگونگی رشد، یادگیری و تغییر کودکان مهم است؟ درک رشد کودک ضروری است زیرا به ما امکان میدهد تا رشد شناختی، عاطفی، فیزیکی، اجتماعی و آموزشی را که کودکان از بدو تولد تا اوایل بزرگسالی طی میکنند، کاملا درک کنیم. دیدگاههای زیادی برای رشد کودک وجود دارد که توسط نظریه پردازان و محققان ارائه شده است.
نظریه روانکاوی با کار زیگموند فروید سرچشمه گرفت. فروید از طریق کار بالینی خود با بیمارانی که از بیماری روانی رنج میبردند، به این باور رسید که تجربیات دوران کودکی و تمایلات ناخودآگاه بر رفتار تأثیر میگذارد. به عقیده فروید، تعارضاتی که در هر یک از مراحل کودکی رخ میدهد، میتواند تأثیری مادامالعمر بر شخصیت و رفتار داشته باشد.
بر اساس دیدگاه روانجنسگرایانه فروید، رشد کودک در یکسری مراحل متمرکز بر نواحی مختلف لذت بدن اتفاق میافتد. در هر مرحله، کودک با تعارضاتی مواجه میشود که نقش مهمی در روند رشد دارد. شکست در حل تعارضات یک مرحله خاص میتواند منجر میتواند بر رفتار بزرگسالان تأثیر بگذارد.
در حالی که برخی دیگر از نظریههای رشد کودک نشان میدهند که شخصیت فرد در تمام طول زندگی به تغییر و رشد ادامه میدهد، فروید معتقد بود که این تجربیات اولیه هستند که بیشترین نقش را در شکلدهی به رشد داشتند. به عقیده فروید، شخصیت فرد تا سن پنج سالگی تا حد زیادی شکل میگیرد.
دیدگاه هشت مرحلهای رشد روانی-اجتماعی اریکسون، رشد و تغییر را در طول زندگی و با تمرکز بر تعامل اجتماعی و درگیریهایی که در مراحل مختلف رشد به وجود می آیند، توصیف میکند.
در حالی که دیدگاه رشد روانی-اجتماعی اریکسون شباهتهایی با دیدگاه فروید دارد، از بسیاری جهات به طور چشمگیری متفاوت است. اریکسون به جای تمرکز بر دیدگاه روانجنسگرایی به عنوان نیروی محرکه در رشد، معتقد بود که تعامل اجتماعی و تجربه نقش تعیین کنندهای در رشد فرد دارند.
دیدگاه هشت مرحلهای اریکسون در مورد رشد انسان این فرایند را از دوران کودکی تا مرگ توصیف میکند. در طول هر مرحله، افراد با یک تعارض رشدی مواجه میشوند که بر عملکرد بعدی فرد تأثیر میگذارد. مدیریت موفقیت آمیز چالش های هر مرحله منجر به ظهور یک فضیلت روانی مادام العمر می شود.
در نیمه اول قرن بیستم، دیدگاه فکری جدیدی به نام رفتارگرایی ظهور کرد. رفتارگرایان بر این باور بودند که روانشناسی برای تبدیل شدن به یک رشته علمیتر، نیاز به تمرکز بر رفتارهای قابل مشاهده و اندازه گیری دارد. بر اساس دیدگاه رفتاری، همه رفتارهای انسان را میتوان بر اساس تأثیر محیط توصیف کرد.
این دیدگاه به طور قابل توجهی با سایر نظریههای رشد کودک متفاوت است زیرا به افکار یا احساسات درونی توجهی نمیکند. در عوض، صرفاً بر این تمرکز دارد که چگونه تجربه ما را شکل میدهد.
دیدگاه شناختی به توسعه فرایندهای فکری افراد می پردازد. همچنین به چگونگی تأثیر این فرایندهای فکری بر نحوه درک و تعامل ما با جهان می پردازد. “ژان پیاژه” یکی از تأثیرگذارترین دیدگاههای رشد شناختی را ارائه کرد.
دیدگاه شناختی پیاژه به دنبال توصیف و تبیین فرایندهای فکری و حالات ذهنی است و به چگونگی تأثیر این فرایندهای فکری بر نحوه درک و تعامل ما با جهان میپردازد.
یک دوره زمانی بین تولد تا دو سالگی است که در طی آن دانش نوزاد از جهان به ادراکات حسی و فعالیتهای حرکتی محدود میشود. رفتارها محدود به پاسخهای حرکتی ساده ناشی از محرکهای حسی است.
دوره ای بین سنین ۲ تا ۶ سالگی که در طی آن کودک استفاده از زبان را یاد میگیرد. در این مرحله، کودکان هنوز منطق عینی را درک نمیکنند، نمیتوانند اطلاعات را به صورت ذهنی دستکاری کنند و نمیتوانند دیدگاه دیگران را در نظر بگیرند.
دوره ای بین سنین ۷ تا ۱۱ سالگی که در طی آن کودکان درک بهتری از عملیات ذهنی به دست می آورند. کودکان شروع به تفکر منطقی در مورد رویدادهای مشخص می کنند اما در درک مفاهیم انتزاعی یا فرضی مشکل دارند.
دوره ای بین ۱۲ سالگی تا بزرگسالی که در آن افراد توانایی تفکر در مورد مفاهیم انتزاعی را پیدا میکنند. مهارتهایی مانند تفکر منطقی، استدلال قیاسی و برنامه ریزی سیستماتیک نیز در این مرحله پدیدار میشوند.
تحقیقات زیادی در مورد رشد اجتماعی کودکان وجود دارد. جان بالبی یکی از اولین دیدگاههای توسعه اجتماعی را ارائه کرد. بالبی معتقد بود که روابط اولیه با مراقبین نقش مهمی در رشد کودک دارد و همچنان بر روابط اجتماعی در طول زندگی تأثیر میگذارد.
پژوهشگران بعدی، دیدگاه بالبی را گسترش دادند و تعدادی از سبکهای دلبستگی مختلف را معرفی کردند. برای مثال کودکانی که حمایت و مراقبت مداوم دریافت میکنند، احتمال بیشتری دارد که سبک دلبستگی ایمن داشته باشند، در حالی که کودکانی که مراقبتهای کمتر دریافت میکنند، ممکن است سبک دلبستگی دوسوگرا و یا اجتنابی داشته باشند.
دیدگاه یادگیری اجتماعی بر اساس کار روانشناسی به نام آلبرت بندورا شکل گرفت. طبق این دیدگاه، فرد با مشاهده اعمال دیگران، از جمله والدین و همسالان، کودکان مهارتهای جدیدی را پرورش میدهند و اطلاعات جدیدی کسب میکنند. نظریه رشد کودک بندورا نشان میدهد که مشاهده نقش مهمی در یادگیری ایفا میکند، اما این مشاهده لزوماً نیازی به تماشای یک مدل زنده ندارد. برای مثال، افراد همچنین میتوانند با گوش دادن به دستورالعملهای شفاهی درباره نحوه انجام یک رفتار و همچنین از طریق مشاهده شخصیتهای واقعی یا تخیلی که رفتارهایی را در کتابها یا فیلمها نشان میدهند، بیاموزند.
روانشناس دیگری به نام لو ویگوتسکی دیدگاه اصلی یادگیری را پیشنهاد کرد که بهویژه در زمینه آموزش بسیار تأثیرگذار شد. مانند پیاژه، ویگوتسکی معتقد بود که کودکان به طور فعال و از طریق تجربیات عملی یاد میگیرند.
نظریه اجتماعی فرهنگی ویگوتسکی بیان میکند که والدین، مراقبان، همسالان و فرهنگ به طور کلی مسئول توسعه مهارتهای شناختی مرتبه بالا هستند. از نظر ویگوتسکی، یادگیری یک فرایند ذاتی اجتماعی است و از طریق تعامل با دیگران، یادگیری در درک فرد از جهان ادغام میشود.
همانطور که مطالعه کردید، برخی از مشهورترین متفکران روانشناسی نظریههایی را برای کمک به کشف و توضیح جنبههای مختلف رشد کودک بیان کردهاند. در حالی که امروزه همه این نظریهها به طور کامل پذیرفته نشدهاند، اما همه آنها تأثیر مهمی بر درک ما از رشد کودک داشتهاند.
امروزه روانشناسان معاصر اغلب از دیدگاههای مختلفی استفاده میکنند تا بفهمند کودکان چگونه رشد و رفتار میکنند و چگونه فکر میکنند. در حقیقت، درک کامل چگونگی تغییر و رشد کودکان در طول دوران کودکی مستلزم بررسی عوامل مختلفی است که بر رشد فیزیکی و روانی تأثیر میگذارند. ژنها، محیط، و تعاملات بین این دو نیرو، چگونگی رشد جسمی و روانی کودکان را تعیین میکند.